*سرزمین پری ها*

مرد فقیر..

د استان مرد فقیر   در یکی از شب های سرد زمستان، یک نفر با مرد فقیری برخورد کرد، مرد فقیر به سوی او دست دراز کردو صدقه خواست. ولی آن شخص بعد از کمی جستجو در جیب هایش پولی نیافت. فقیر همچنان خیره به او بود و انتظار می کشید و خوشحال از اینکه قرار است به او کمک شود. آن شخص ناراحت و پریشان شد از اینکه پولی نیافته تا به او کمک کند، در همین حال دستان سرما زده مرد فقیر را گرفت و رو به او گفت: " برادر عزیزم پولی ندارم که به تو کمک کنم، مرا ببخش " فقیر در حالی که به او خیره شده بود، بغض کرد و گفت: " تو بزرگترین هدیه را به من داده ای، تو مرا  برادر  خطاب کردی و این ...
17 آذر 1391

بابا نان داد.........

بابا نان داد بابا نان داد  بابا فقط آب داد و نان داد، مامان عشق داد  بابا گول شیطان را خورد و شناسنامه اش چند بار پر شد. پر شد، خالی شد  خالی نشد.خط خورد. زن ها خط خوردند، مادر ها خط خوردند  دخترها زن شدند، زن ها مادر شدند و خط خوردند  و بابا چون حق دارد، آب می دهد. نان می دهد.  مامان، زوجه  مامان، ضعیفه  مامان، عفیفه  مامان غذا پخت، بابا غذا خورد. مامان لباس را اتو کرد، بابا لباس را پوشید و رفت بیرون ...مامان ظرف شست، بابا روزنامه خواند.  بابا روزنامه خواند و اخبار دنیا را فهمید ولی نفهمید مامان غم دارد  بابا اخم کرد. بابا فحش داد.آخر بابا ناموس دا...
17 آذر 1391

داستانی پر از احساس

  دختر و پیرمرد نابینا دختر و پیرمرد  فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید  : - غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می کنی ؟ - دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ -  چون قشنگ نیستم . - قبلا اینو به تو گفتن ؟ - نه . - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . - راست می گی ؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد  . چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت     ...
17 آذر 1391

ابروی حسین (ع)...

  عاشورا    آبروی حسین به کهکشان می ارزد یک موی حسین بر دو جهان می ارزد گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست گفتا که حسین بیش از آن می ارزد فرا رسیدن ماه محرم را تسلیت میگویم ...
17 آذر 1391

شعر درس روز عاشورا

زنگ اول معلم تاریخ درس روز عاشورا گفت باید کتاب ها را بست ! درس تاریخ ما از این ساعت  درس پیکار و درس ایثار است  ثلث اول گذشته ودیگر  درس ما ، نیست قصل شاهان  درس ما ، درس مهر می باشد  جز ستم چیست قصۀ شاهان ؟ درس ما درس روز عاشورا است درس پیکار با پلیدان است درس پرواز سوی آزادی ست درس جانبازی شهیدان است  زنگ تفریح خورد و بعد از آن  با هیاهو ، کلاس شد آغاز درس ما بود ، درس نقاشی دفتر هر که شد به رویش باز خنده ای زد معلّم ما ، گفت : طرح یک گل کشید در این زنگ !  لحظه ها می گذشت و هر دفتر پر شد از لاله های رنگانگ  ...
17 آذر 1391

شعر دست های مامان

دست های مادر  باد هوهومیکند میزند در را به هم نیمه شب از خواب ناز با صدایش می پرم  ناگهان در باز شد یک نفر پیشم نشست روی خواب چشم من  او کشید آرام دست  چشم های کوچکم  بسته شد از ترس باد حس خوبی پرکشید گونه ام را بوسه داد  گفت : از مادر نترس باد مهمان در است دست های کوچکت توی دست مادر است  ...
17 آذر 1391