*سرزمین پری ها*

مرد فقیر..

1391/9/17 18:45
نویسنده : زهرا چگینی
643 بازدید
اشتراک گذاری

 

در یکی از شب های سرد زمستان، یک نفر با مرد فقیری برخورد کرد، مرد

فقیر به سوی او دست دراز کردو صدقه خواست.

ولی آن شخص بعد از کمی جستجو در جیب هایش پولی نیافت.

فقیر همچنان خیره به او بود و انتظار می کشید و خوشحال از اینکه قرار

است به او کمک شود.

آن شخص ناراحت و پریشان شد از اینکه پولی نیافته تا به او کمک کند،

در همین حال دستان سرما زده مرد فقیر را گرفت و رو به او گفت: "برادر

عزیزم پولی ندارم که به تو کمک کنم، مرا ببخش "

فقیر در حالی که به او خیره شده بود، بغض کرد و گفت:

" تو بزرگترین هدیه را به من داده ای، تو مرا برادر خطاب کردی و این از

همه چیز برای من با ارزشتر است "

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ملیکا
17 آذر 91 22:42
زیبا بود وجذاب
مائده
17 آذر 91 23:06
دیگه چه شانسی اون داشت
مریم--------❤
19 آذر 91 20:00
من دوم راهنمایی هستم