*سرزمین پری ها*

داستان اموزنده

1390/9/25 16:38
نویسنده : زهرا چگینی
715 بازدید
اشتراک گذاری

عادت بد

 

عادت بد

 

شب ها بعد از شام، چند تا از حیوانات علفزار یک گوشه دور هم جمع می شدند. آن قدر از این و آن می گفتند تا وقت بگذرد و خوابشان بگیرد. بعد هر كدام راه خانه اش را می گرفت، می رفت و می خوابید. فردا شب، همان ساعت برمی گشت، همان جا.

آنها عادت كرده بودند كه اگر یک شب كسی نمی آمد، پشت سرش حرف می زدند و مسخره اش می كردند. شبی خرگوش سفیده كه از این وضع خسته شده بود با یک چمدان پیش آنها رفت و گفت: آمده ام خداحافظی. می خواهم یکی دو روز بروم آن طرف علفزار و سری به نوه هایم بزنم. چون دوست ندارم كه وقتی نیستم درباره ام حرف بزنید، به پدرِ پدرِ پدربزرگم كه سال ها پیش به آسمان رفته و یک ستاره شده گفتم كه به حرف هایتان گوش بدهد.

اگر درباره ی من حرف زدید از آسمان پا یین بیاید و دهانتان را بدوزد.

موش كور گفت: چه حرف ها !

خرگوش خاكستری گفت: ما از این عاد تهای بد نداریم. خیالت راحت!

خرگوش سفیده جست زد و رفت. چند متر آن طرف تر زمین را كند. یک راهرو درست كرد و از زیرزمین به آنها نزدیک شد. صدای موش كور را شنید كه گفت: خوب شد كه رفت، خیلی غُر می زد.

خرگوش سفیده صدایش را كلفت كرد و داد زد: چرا به خودش نگفتی كه دیگر غُر نزند؟

همه ترسیدند و لرزیدند.

جوجه تیغی به زور خندید و با صدای لرزان گفت: نترسید بابا هیچ كاری نه از دست آن بر می آید و نه از دست پدرِ پدرِ پدر بزرگش.

خرگوش سفیده فریاد زد: مثل این كه نمی خواهید این عادت بدتان را كنار بگذارید. الآن از آسمان می آیم پا یین و حسابتان را می رسم.

خرگوش خاكستری به آسمان نگاه كرد و گفت: به من رحم كن. من هم از خودتان هستم. قول می دهم نه پشت كسی حرف بزنم و نه هرجا كه پشت كسی حرف زدند، آنجا بمانم. الآن هم از اینجا می روم. » و جست زد و رفت.

جوجه تیغی و موش كور نگاهی به هم كردند و پا گذاشتند به فرار.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)