بدون عنوان
.: بنام خداوند بخشنده و مهربان :.
جغله و غول سرزمین تنبلی
تصاوير خانوادگي
از راست به چپ: مامان گلم _ خودم _ آبجي جيغ جيغو _ پدر زحمت كشم
از راست به چپ: مامان بزرگ مهربونم _ خودم _ بابا بزرگ جونم
سلام بچه ها
اسم من جغلست . من قبلا بچه تنبل و بی انظباطی بودم ولی
یکروز برای من اتفاقی عجیب افتاد که تنبلی رو برای همیشه کنار گذاشتم
میخوام اینجا داستانشو براتون تعریف کنم .
یک روز ظهر وقتی از مدرسه به خونه برگشتم متوجه شدم پدر بزرگ جونم خیلی مریضه و پدر و مادر و خواهرم جیغ جیغو هم برای اینکه از پدر بزرگ مراقبت کنند به خونه پدر بزرگ رفتن . من تنها کاری که برای پدر بزرگ مهربونم میتونستم انجام بدم این بود که به قولی که به او داده بودم عمل کنم
پدر بزرگ همیشه میگفت : جغله بچه تنبلی نباش !! و درسات رو بخون .
با این تصمیم به سراغ کتابام رفتم ولی هرچی گشتم نتونستم پیداشون کنم.
دوستم "پیشی" بهم گفت که چند نفر با ظاهر عجیب غریب اومدن و کتابامو با خودشون بردن به سرزمین تنبلی جایی که کتابایی رو که با بی اهمیتی رها میشن رو می برن . من که تصمیم خودم رو گرفته بودم با کمک دوستانم "پیشی" و "ورمالو" که یه کرم درختیه معجون سفر سرزمین تنبلی رو بدست آوردم و با خوردنش راهی سرزمین تنبلی شدم تا شاید بتونم کتابامو برگردونم .
سفر به سرزمینی که پا گذاشتن به اون خالی از خطر نبود ....
اين داستان ادامه دارد :