*سرزمین پری ها*

شعر وسرود

  کفشای بابا           لالا لالا لالایی تو کفشای بابایی همراه پای بابا به خونه مون می آیی   بندا تو وا کن حالا لالایی کن لالا لا خسته شدی می دونم مثل پاهای بابا   صبح که بشه دوباره   باید بری سر کار پس حالا مثل بابا   چشماتو رو هم بذ ...
22 آذر 1390

داستان کودکانه

بزغاله خجالتی     توی یه گله  بز ،یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود .وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختند اون فقط  یه گوشه می ایستاد و نگاه می کرد . وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید،بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می کردند .اما بزغاله ی خجالتی اینقدر صبر می کرد تا همه بزغاله ها از کنار برکه برن بعد خودش تنهایی بره آب بخوره . بعضی وقتا از بس دیر می کرد ،گله به سمت دهکده به راه می آفتاد و اون دیگه وقت آب خوردن رو از دست می داد .این جوری اون خیلی خودشو اذیت می کرد. چوپون مهربون گله بارها و بارها به بز غاله خجالتی ...
22 آذر 1390

حکایت اموزنده

  سردار بزرگ و بچه های کوچه     بچه ها توی کوچه مشغول بازی بودند.  توی کوچه ای که نزدیک خونه ی یه آدم خیلی مهم بود .  صاحب اون خونه هم یه انسان مقدس و هم یه سردار شجاع بود  .سرداری بود که با شمشیر تیزش آدمهای خیلی بدی رو توی جنگها کشته بود ،اما کسی ازش نمی ترسید .چون آنقدر مهربون بود که حتی گاهی توی کوچه، با بچه ها همبازی می شد . اون روز هم اتفاقا از کوچه رد می شد که بچه ها دویدن جلوشو گرفتن و ازش دعوت کردن با اونها بازی کنه  .اون آقا مثل ماه لبخندی زد و وارد بازی بچه ها شد.بچه ها می خواستند ازش پذیرایی کنن .سفره ی غذاشون انداختن و تعارف کردن . توی سفره بچه ها فقط یه خورده نون بود که خیل...
22 آذر 1390

اخ جون یاد گرفتم

  حق والدین حق پدر حق  پدرت  را باید بدانی که او بن تو است و تو شاخه ی او هستی و بدانی که اگر او نبود تو نبودی پس هر زمان در خود چیزی دیدی که خوشت آمد بدانکه از  پدرت  داری و خدا را سپاسگزار و به همان اندازه شکر کن،   حق مادر و اما حق  مادرت  این است که بدانی او تو را در درون خود برداشته که احدی، احدی را در آنجا راه ندهد، و از میوه ی دلش به تو خورانیده که احدی از آن به دیگری نخورانده و او است که تو را با گوشش و چشمش و دستش و پایش و مویش و سراپایش و همه ی اعضایش نگهداری کرده و به این فداکاری خرم و شاد و مواظب بوده و هر ناگواری و دردی را و گرانی و غمی را تحمل کرده تا دست قدرت او را از تو ...
22 آذر 1390

داستان اموزنده

روزی روزگاری     فرشته ی کوچک، پیش فرشته ی بزرگ رفت و گفت: امروز روز عاشورا است، مگر نه؟ فرشته ی بزرگ سر تکان داد و چشمانش پر از اشک شد. فرشته کوچک گفت: داستان روزی روزگاری را برایم می گویی؟ فرشته ی بزرگ گفت: تا حالا صد بار گفته ام. فرشته ی کوچک گفت: باز هم بگو. فرشته ی بزرگ، اشک هایش را پاک کرد و گفت: روزی روزگاری در زمان امام حسین ع، یک خلیفه بود که خیلی ظالم بود. کارهای بد می کرد و می گفت: عیبی ندارد. مردم را اذیت می کرد و می گفت: عیبی ندارد. خیلی ها را می کشت و می گفت: عیبی ندارد. مردم را هم به کار بد و زورگویی عادت می داد. امام حسین ع اعتراض می کرد و می گفت: خدا ظلم و بدی را اصلاً دوست ندارد. خل...
22 آذر 1390

تسلیت نورانی

. السلام ای وادی کرببلا / السلام ای سرزمین پر بلا السلام ای جلوه گاه ذوالمنن / السلام ای کشته های بی کفن . . . آغاز ماه عزاداری سالار شهیدان تسلیت   ...
7 آذر 1390

شعر وسرود

  (پست ثابت)   دوستان خوبم سلام لطفا برای شنیدن آهنگ زیبایی ای ایران موزیك متن وبلاگ را قطع كنید.       ...
4 آذر 1390