لطیفه
لطیفه های کوچولو خستگی حسنک تا ظهر خواب بود.مادر صدایش کرد و گفت:« حسنک بیدار شو؛ خسته نشدی این قدر خوابیدی؟» حسنک خمیازه ای کشید و گفت:« چرا مامان، خیلی خسته شدم. برای همین دوباره می خوابم تا خستگی ام در برود.» دم گربه مادر:«گلی تپلی، چرا دم گربه رو می کشی؟» گلی تپلی: مامان، فقط دمش رو نگه داشتم، خودش آنرا می کشد!» برق مجانی آموزگار:فرق میان برق آسمان و برق خانه چیست؟ دانش آموز:فرقشان این است که برق آسمان مجانی است ولی برق خانه باید پول بدهیم. م...
نویسنده :
زهرا چگینی
19:29