*سرزمین پری ها*

بالهایت را..

1391/9/17 22:41
نویسنده : زهرا چگینی
748 بازدید
اشتراک گذاری

عکس پرنده

 

 


پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت :

اما من درخت نيستم. تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آد م ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرنده ها
و انسان ها را اشتباه  ميگيرم.
انسان خنديد و به نظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممكن بود.
پرنده گفت: راستي، چرا پر زدن را كنار گذاشتي؟
انسان منظور پرنده را نفهميد، اما باز هم خنديد.

 

پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است . انسان ديگر
نخنديد. انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي كه نمي دانست
چيست. شايد يك آبي دور، يك اوج دوست داشتني.
پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن از
يادشان رفته است . درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ،
اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود.
پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش
به يك آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش
آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

ملیکا
17 آذر 91 22:52
ملیکا
17 آذر 91 23:03
من هم بالم را گم کرده ام به هر حال ممنون
ملیکا
17 آذر 91 23:03
مرسی مرسی مرسی
زیبا
17 آذر 91 23:04
متشکرم
ساناز
17 آذر 91 23:05
از مطالب جالب شما یک دنیا ممنون