داستان کودکانه
لجبازی مینا کوچولو
من نیلوفر هستم. اسم دوست من میناست. خانه ی ما نزدیک خانه ی دوستم میناست. مامان من و مینا باهم دوستند. من و مینا بعضی وقت ها به خانه ی هم می رویم و با هم بازی می کنیم.
اما بعضی وقت ها به زور اسباب بازی هایم را از من می گیرد و اگرهم بهش ندهم، داد می زند و گریه می کند.
تازه یک روز که تولدم بود، مامانم بیشتر دوستانم رو دعوت کرد، مینا هم بود. وقتی دوستانم کادوها را به مندادند، مینا رفت پیش مامانش و گریه کرد و گفت منم یه عالمه کادو می خوام و مامان مینا خیلی از کارش ناراحت شد.
یک بار هم که من و مینا با مامانامون داشتیم می رفتیم پارک، توی راه مینا یک توپ خوشگل دید و به مادرش گفت: اینو برام بخر.
مامان مینا گفت: تو که توپ داری! مینا یک دفعه داد زد که این رنگیشو ندارم. از همینا می خوام. یالله برام بخر! همه ی ما از کار مینا نارحت شدیم و خجالت کشیدیم.
به نظر شما کار مینا درسته؟ آیا شما کوچولوها دوست دارید جای مینا باشید؟
من که فکر نمی کنم. چون شما بچه ها همه خوب و مودب هستید و هیچ وقت نمی خواهید ماماناتون رو ناراحت کنید.